ع.ش.ق سه کلمه تا عشق
 
 
یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:40 ::  نويسنده : ice_kiss

♥♥♥♥

مقدم شما دوست گرامی  آقای ساسان را به این وبلاگ گرامی میدارم

♥♥♥♥



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:25 ::  نويسنده : ice_kiss

با سلام خدمت بازدید کننده ی گرامی وبلاگ سه کلمه تا عشق...

به اطلاع میرسانم که شما برای قرار دادن مطالب خود میتوانید در صورت تمایل در وبلاگ ثبت نام کنید و  در غیر این صورت میتوانید مطالب خود را به صورت یک نظر خصوصی  به مدیریت وبلاگ ارئه دهید...لازم به ذکر است که در صورت تمایل میتوانید نام و مشخصات خود و سایت یا وبلاگ خود  را ارسال کنید تا در وبلاگ قرار دهم...قرار دادن نام سایت یا وبلاگ شما فقط در صورت ثبت نام شما انجام میگیرد.

با تشکر فراوان از صبر و شکیبایی شما دوست گرامی



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:24 ::  نويسنده : ice_kiss

خداوندا!
تقدیرم را زیبا بنویس.
کمک کن آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم،
و
آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم.



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:22 ::  نويسنده : ice_kiss

خدایا!
به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم،
خدایا!
تو چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت.
خدایا!
رحمتی کن تا ایمان نام و نان برایم نیاورد و قوتم بخش که نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم .
خدایا!
مگذار که ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر مرا با کسبه ی دین با حمله ی تعصب و عمله ی ارتجاع هم آواز کند.
خدایا!
مرا از این فاجعه ی پلید مصلحت پرستی که چون همه کس گیر شده است وقاحتش از یاد رفته و بیماری شده است که از فرط عمومیتش هر که از آن سالم مانده باشد بیمار می نماید مصون بدار تا به رعایت مصلحت حقیقت را ذبح شرعی نکنم.



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:19 ::  نويسنده : ice_kiss

 

شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد تویفنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سرمی کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خونمی شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شودمن
***
طعم دهانم تلخ ِتلخ است
انگار سمی قطره قطره
رفته میانتاروپودم
این لکه ها چیست؟
بر روح ِ سرتاپا کبودم!
ای وای پیش از آنکه ازاین سم بمیرم
باید که از دست خودت دارو بگیرم
ای آنکه داروخانه ات
هر موقعباز است
من ناخوشم
داروی من راز و نیاز است
چشمان من ابر است و هی بارانمی آید
اما بگو
کِی می رود این درد و کِی درمان می آید؟
***
شب بوداما
صبح آمده این دوروبرها
این ردپای روشن اوست
این بال وپرها
***
لطفت برایم نسخه پیچید:
یک شیشه شربت، آسمان
یک قرصِخورشید
یک استکان یاد خدا باید بنوشم
معجونی از نور و دعا باید بنوشم


یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:17 ::  نويسنده : ice_kiss

ای دل شیدای ما، گرم تمنّای تو
کی شود آخر عیان طلعت زیبای تو
گر چه نهانی ز چشم، دل نبود ناامید
می رسد آخر به هم چشم من و پای تو
نیمه ی شعبان بود روز امید بشر

شادی امروز ما نهضت فردای تو



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:13 ::  نويسنده : ice_kiss

الهی!

باران دیدگانمان میل تو را دارند،

تا در سایه سار لطف واحسان تو ما را به آرامش جاودانه برسانند.

پس چه زیباست با آسمان آبی رحمت تو همراز شدن
 
و روئیدن را دوباره آغاز کردن

آنگاه که میل پرواز سراسر وجودمان را لبریز میکند
 
 و ما به امید بخشش تو،

پنجره دل می گشاییم


یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:10 ::  نويسنده : ice_kiss

اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.

 



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:9 ::  نويسنده : ice_kiss

وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید. .



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:6 ::  نويسنده : ice_kiss

.در این دنیا از سه آهنگ در هراسم ،صدای کودکی از بی مادری ،صدای متهمی از بی گناهی ،صدای عاشقی از جدایی
 



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:5 ::  نويسنده : ice_kiss

خیال خام پلنگ من ،به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش ،به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من-دل مغرورم- پرید و پنجه به خالی زد

که عشق -ماه بلند من- ورای دست رسیدن بود

گل شکفته!خداحافظ،اگر چه لحظه ی دیدارت

شروع وسوسه ای درمن ،بنام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری،موازیان به ناچاری

که هردو باورمان زآغاز، به یکدگر نرسیدن بود

اگر هیچ گل مرده دوباره زنده نخواهد شد

بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من

فریب کار دغل پیشه،بهانه اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم انگیزی ،که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس میبافت ،ولی به فکر پریدن بود



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:57 ::  نويسنده : ice_kiss

 -آنچه آدمی را والا می کند مدت احساس های والا در اوست نه شدت احساس ها...

برای ابراز محبت منتظر نمانید تا موعد آن فرا برسد، چرا که شما هرگز نمی دانید چقدر زود موعد آن دیر می شود.

-
دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.

-
آرام باش، توکل کن، تفکرکن، آستین ها را بالا بزن، آنگاه دستان خداوند را می بینی زودتر از تو، دست بکارشده است.

- آ
نکه برای رسیدن به تو از همه کس می‌گذرد عاقبت روزی تو را تنها خواهد گذاشت



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:52 ::  نويسنده : ice_kiss

خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا
زمانی که هراس مرگ میدزدد سکوتت را
یکی مثل نسیم دشت میگوید :
کنارت هستم ای تنها



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:51 ::  نويسنده : ice_kiss
به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را می‌چیند و به تو می‌گوید ارباب ،نخند!
به پسرکی که آدامس می‌فروشد و تو هرگز نمی‌خری ،نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می‌رود و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند ،نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده نخند!
به دستان پدرت،
به جارو کردن مادرت،
به همسایه‌ای که هر صبح نان سنگگ می‌گیرد،
به راننده ی چاق اتوبوس،
به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
به راننده آژانسی که چرت می‌زند،
به پلیسی که سر چهارراه با کلاه صورتش را باد می‌زند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهارپایه می‌رود تا شماره کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه‌ها جار می‌زند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می‌ریزد،
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که در خیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،
به مسافری که سوار تاکسی می‌شود و بلند سلام می‌گوید،
به فروشنده‌ای که به جای پول خرد به تو آدامس می‌دهد،
به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی،
به هول شدن همکلاسی‌ات پای تخته،
به مردی که در بانک از تو می‌خواهد برایش برگه ای پرکنی،
به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی،…

… نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین چیزهای نابجای آدمهایی بخندی که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند، آدمهایی که هرکدام برای خود و خانواده‌ای همه چیز و همه کسند، آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می‌کنند، بار می‌برند، بی خوابی می‌کشند، کهنه می‌پوشند، جار می‌زنند، سرما و گرما می‌کشند و گاهی خجالت هم می‌کشند، … خیلی ساده … نخند …
دوست من! هرگز به آدمها نخند، خدا به این جسارت تو نمی خندد. اخم می‌کند.

 


 



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:47 ::  نويسنده : ice_kiss

.من در زندگی فهمیده ام دلسوزترین شخص به انسان خود انسان است
پس به فکر خودتان باشید تا بقیه به شما فکر کنند
باید به خودتان توجه کنید و خودتان را دوست بدارید تا بقیه هم شما را دوست بدارند .
 



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:47 ::  نويسنده : ice_kiss

.من در زندگی فهمیده ام دلسوزترین شخص به انسان خود انسان است
پس به فکر خودتان باشید تا بقیه به شما فکر کنند
باید به خودتان توجه کنید و خودتان را دوست بدارید تا بقیه هم شما را دوست بدارند .
 



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:35 ::  نويسنده : ice_kiss

 

در جهان قصه کوتاهی دیوار مخور

حسرت کاخ رفیق و زر بسیار مخور

گردش چرخ نگردد به مراد دل کس

غم بی مهری آن مردم بی عار مخور



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:27 ::  نويسنده : ice_kiss

با سلام خدمت بازدید کننده ی گرامی وبلاگ سه کلمه تا عشق...

به اطلاع میرسانم که شما برای قرار دادن مطالب خود میتوانید در صورت تمایل در وبلاگ ثبت نام کنید و  در غیر این صورت میتوانید مطالب خود را به صورت یک نظر خصوصی  به مدیریت وبلاگ ارئه دهید...لازم به ذکر است که در صورت تمایل میتوانید نام و مشخصات خود و سایت یا وبلاگ خود  را ارسال کنید تا در وبلاگ قرار دهم...قرار دادن نام سایت یا وبلاگ شما فقط در صورت ثبت نام شما انجام میگیرد.

با تشکر فراوان از صبر و شکیبایی شما دوست گرامی



یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:20 ::  نويسنده : ice_kiss

ديرگاهيست که تنها شده ام / قصه غربت صحرا شده ام



وسعت درد فقط سهم من است / باز هم قسمت غم ها شده ام



دگر آئينه ز من با خبر است / که اسير شب يلدا شده ام



من که بي تاب شقايق بودم / همدم سردي يخ ها شده ام



کاش چشمان مرا خاک کنيد / تا نبينم که چه تنها شده ام . . .

 

با تشکر از علی



شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 22:18 ::  نويسنده : ice_kiss

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم.............

    ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم


می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر

سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم


زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم

غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم

 

قد برافروز که از سرو کنی آزادم



شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی مارا

یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم


شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور شیرین منما تا نکنی فرهادم


رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس

تا به خاک در آصف نرسد فریادم


حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که در بند توام آزادم



شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 22:14 ::  نويسنده : ice_kiss

گر مرا بی‌تو در بهشت برند

دیده از دیدنش بخواهم دوخت

کاین چنینم خدای وعده نکرد

که مرا در بهشت باید سوخت



شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 22:13 ::  نويسنده : ice_kiss

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید


بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن برآید


بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید


جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش

نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید


از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم

خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید



شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 22:13 ::  نويسنده : ice_kiss

دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم


اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن

یار ما این دارد و آن نیز هم


یاد باد آن کوبه قصد خون ما

عهد را بشکست و پیمان نیز هم


دوستان در پرده می گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان نیز هم


چو سر آمد دولت شبهای وصل

بگذرد ایام هجران نیزهم


هر دو عالم یک فروغ روی اوست

گفتمت پیدا و پنهان نیز هم


اعتمادی نیست بر کار جهان

بلکه بر گردون گردان نیز هم


عاشق از قاضی نترسد می بیار

بلکه از یرغوی دیوان نیز هم


محتسب داند که حافظ عاشق است

وآصف ملک سلیمان نیز هم

 



شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 22:11 ::  نويسنده : ice_kiss
به تیغم گر کشد دستش نگیرم   وگر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر

که پیش دست و بازویت بمیرم
غم گیتی گر از پایم درآرد

بجز ساغر که باشد دستگیرم
برآی ای آفتاب صبح امید

که در دست شب هجران اسیرم
به فریادم رس ای پیر خرابات

به یک جرعه جوانم کن که پیرم
به گیسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگیرم
بسوز این خرقه تقوا تو حافظ
که گر آتش شوم در وی نگیرم

 

 



شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 22:11 ::  نويسنده : ice_kiss

يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
اي دل غمديده حالت به شود دل بد مكن
وين سر شوريده باز آيد به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر كشي اي مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت
دايما يكسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نوميد چون واقف نه از سر غيب
باشد اندر پرده بازيهاي پنهان غم مخور
اي دل ار سيل فنا بنياد هستي بر كند
چون ترا نوحست كشتي بان ز توفان غم مخور
در بيابان گر بشوق كعبه خواهي زد قدم
سر زنشها گر كند خار مغيلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناكست و مقصد بس بعيد
هيچ راهي نيست كانرا نيست پايان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقيب
جمله ميداند خداي حال گردون غم مخور
حافظا در كنج فقر و خلوت شبهاي تار
تا بود وردت دعا و درس قران غم مخور



شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 21:57 ::  نويسنده : ice_kiss

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد .

 رنج این عشق آن را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به او نمی یافت .

مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت ،

به او گفت : پادشاه ، اهل معرفت است ، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغت می آید .

جوان ، به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .

روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان بنده ای با اخلاص از بندگان خداست .

 در همان جا از وی خواست تا به خواستگاری دخترش بیاید .

جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .

همین که پادشاه از مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نامعلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار وی تعجب کرد و به جستجوی جوان پرداخت .

 بعد از مدت ها جستجو او را یافت . گفت : " تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ؛ چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد ، از آن فرار کردی ؟ "

جوان گفت : " اگر بندگی دروغین که به خاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ،

 چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه ی خویش نبینم ؟



جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:17 ::  نويسنده : ice_kiss

گاه دلتنگ می شوم

دلتنگتر از همه دلتنگی ها

گوشه ای می نشینم

و حسرت ها را می شمارم

و باختن ها را،

و صدای شکستن ها را...

نمی دانم من کدام امید را ناامید کرده ام

و کدام خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم

که این چنین دلتنگم.

دلتنگم، دلتنگ...!



جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:16 ::  نويسنده : ice_kiss

از دریا پرسیدم:که این امواج دیوانه ی تو از کرانه ها چه میخواهند؟

چرا اینان پریشان و در به در سر بر کرانه های از همه جا بی خبر می زنند؟

دریا در مفابل سوالم گریست! امواج هم گریستند...

آن وقت دریا گفت: که طعمه ی مرگ تنها آدمها نیستند امواج هم مانند آدمها می میرند و این امواج زنده هستند که لاشه ی امواج مرده را شیون کنان به گورستان سواحل خاموش می سپارند!



جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:15 ::  نويسنده : ice_kiss

ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو،
همه چیز را فراموش می کردم.

کاش کودک بودم تا شبها قبل از اینکه بفهمم چه کسی برایم لالایی گفته،
عمیق ترین خواب دنیا را داشتم.وصبح ها با خمیازه وعشوه ای کودکانه،
بعد از همه از خواب برمی خواستم.

ای کاش کودک بودم ، تا هر وقت دلم می گرفت با صدای بلند گریه می کردم
و داد می زدم تا همه درد مرا بفهمند.

ای کاش کودک بودم ، تا عروسکهایم را در اختیار می گرفتم و
هر گونه که دوست دارم با آنها بازی می کردم و هیچ وقت عروسک هیچ کس نمی شدم.

ای کاش کودک بودم ،تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود.

ای کاش کودک بودم ، تا از ته دل می خندیدم،
نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم.

ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو،
همه چیز را فراموش می کردم.

ای کاش کودک بودم ، تا سرنوشت مرا به بازی نمی گرفت و شکست را درک نمی کردم.

ای کاش کودک بودم ، تا وسوسه کاری به من نداشت و احساس مرا اسیر خود نمی کرد.

ای کاش کودک بودم ، تا شاید معصومیت چشمانم در تو اثر می کرد.

ای کاش کودک بودم ، تا هیچ گاه تو را نمیخواستم و دلم برایت تنگ نمی شد.

چه زود بزرگ شدم !

سالها می گذرد ولی من هنوز کودکم...



جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:14 ::  نويسنده : ice_kiss

هنوز خاطراتت

 

زیر باران

 
 

نفس هایم را تازه می کند

 

 می نویسم باران

 

تن تب دار پنجره بی قرار می شود

 

می نویسم باران

 

گونه های سرخ از آتش شرمم ، شعله می گیرد

 

 می نویسم باران

 

تو لبخند می زنی

 

باران می گیرد

 

سکوت شیشه می شکند

 

و گونه هایم دل می بندد به نیم دایره ی لب هایت

 

گاهی فکر میکنم وقتی باران می بارد خداست که می بارد ...

و وقتی برف می بارد خدا زیباتر می بارد ، روی شانه هایت می نشیند

و تو آرام آرام خیس میشوی خیس خدا ...

اما گاهی بر آنی که زودتر از آن معرکه بگریزی زیر طاقی سقفی ، جایی ...

و خدا همچنان می بارد روی طاق ، سقف ، درخت و همه چیز ...

خوش به حال باران که روی شانه هایت آرام می گیرد...

خوش به حال باران که دستهایت را به سویش دراز میکنی...

خوش به حال باران که دوستش میداری...

خوش به حال باران که...

باران نمی شوم که نگویی:

با چه منتی خود را به شیشه می کوبد

تا پنجره را باز کنم و نیم نگاهی بیندازم ،

ابر می شوم که از نگرانی یک روز بارانی هر لحظه پنجره را بگشایی

و مرا در آسمان نگاه کنی ....




جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:13 ::  نويسنده : ice_kiss

لحظه خدافظی به سینه ام فشردمت
اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت
دل من راضی نبود به این جدایی نازنین
عزیزم من و ببخش اگه یه وقت آزردمت
گفتی به من غصه نخور می رم و برمی گردم
همسفر پرستوها می شم و بر می گردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم

عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زحالم بی خبر کی برمی گردی

غمگین تر از همیشه به انتظار نشستم
پنجره امیدمو هنوز به روم نبستم
پرستوهای عاشق به خونشون رسیدن
اما چرا عزیز دل هرگز تورو ندیدم
گفتی به من غصه نخور میرم و برمی گردم
همسفر پرستوها میشم و بر می گردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی

رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی



جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:12 ::  نويسنده : ice_kiss

باز شب شد چقدر تنهایم گفته بودی كه شبی می آیم
باز شب شد و از پنجره ام همچنان راه تو را می پایم
كنج این پنجره ها شب همه شب منم و گریه و های و هایم
پشت این پنجره ها تا به سحر پنجه بر پیكر شب می سایم
نكند بیهوده عمر خود را پشت این پنجره می فرسایم
نكند بیهوده تكرار شود قصه ی چشم به راهی هایم
باز چون دیشب و شب های دگر می روم پنجره را بگشایم
باز شب شد شب و از پنجره ام همچنان راه تو را می پایم...



جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:12 ::  نويسنده : ice_kiss

نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو

چشماتو می بندی و دوباره می بینی منو

پربغض جمعه های ناگزیر وبی صدام

خیلی خستم باورم کن دنیا زندون برام

توی کوره راه چشمام عطر بارون بوی سیبی

واسه عاشقونه موندن  تو همون حس غریبی

تو همون حس غریبی که همیشه با منی

تو بهونه هر عاشق واسه زنده موندنی

می دونم هنوز اسیرم تو حصار لحظه ها

کاش می شد با یه اشاره تو ازاد می شدم

با توام که گفته بودی غصه هام تموم می شن

پس کجایی که بیایی منو بگیری از خودم

منو بگیری از خودم

ناجی ترانه ها منو به واژه ها ببخش

این حقیرو به سخاوت شب و دعا ببخش

نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو

چشماتو می بندی و دوباره می بینی منو

پر بغض جمعه های ناگزیر و بی صدام

خیلی خسته ام باورم کن دنیا زندون بران

توی کوره راه چشمام عطربارون بوی سیبی

واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی

توهمون حس غریبی که همیشه با منی

تو بهونه ی هر عاشق واسه زنده موندنی



جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:11 ::  نويسنده : ice_kiss

خواهم تو شوی،محبوب دلم
                  چون نرگس من، دیوانه ی من
                                روید رخ من،سویت ره من
                                            هستی چوبهشت،کاشانه ی من
                                             پروانه ی من،پروانه ی من
                              بی توچه کنم،مستانه ی من
                آوای تو شد،هم نغمه ی من
ای لاله ی من،بردی دل من
                 پروانه ی من،پروانه ی من
                                بی تو چه کنم،مستانه ی من
                                               آوای تو شد،هم نغمه ی من
                                                             ای لاله ی من،بردی دل من



جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:10 ::  نويسنده : ice_kiss

لحظه ی به تـو رسیـدن یه تـولد دوبـاره س

شهرچشم تورو داشتن یه غروب پرستاره س

خواستن دستــای گرمت مث ماجرا می مونه

برق المــاسای چشــمت مث کیمیا می مونه

اگه تو قسمت من شی می زنم یه رنگه تازه

اسم من کنار اسمت قصرخوشبختی می سازه

زیر چتر لمس دستات میشه تا خدا رها شد

می شه رفت تا آسمونا شاید اون بالا خدا شد

بــا تـو غم رنگی نـداره زندگی شهر فرنگه

از تو قلعه ی نگــاهت رنگ غصه ام قشنگـه

سهم هرکسی که باشی خوش بحال روزگارش



جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:10 ::  نويسنده : ice_kiss
وقتی که برایت تنگ میشود دلم

میروم به کوچه مان و فریاد میزنم

رو به پنجره اتاق تو

شاید که بشکند شیشه اتاق تو

مثل دستهای من که از بس نوشته ام اسم تورا

بر روی سنگ فرش کوچه مان
 
آنجایی که میگزری بدون آنکه به زیر پایت بنگری
 
چقدر تنگ شد دل تنگ من برای تو


جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:9 ::  نويسنده : ice_kiss

بی تو تمومه كار دل بی قرار من
                                                 بی تو خزون سرده به خدا بهار من
بی تو اسیر درده تن من تو دست غم
                                                  بی تو سحر نداره شب انتظار من
من پشیمون اومدم دل و دل نكن نكن  حالا كه دیوونتم دیگه آب و گل نكن
عاشق دیوونتو از خودت جدا نكن  دلی كه خونه توست خونه بلا نكن
به خدا اینو میدونم نمیشه بی تو بمونم



جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:8 ::  نويسنده : ice_kiss

به کوه گفتم عشق چیست؟لرزید.
به ابر گفتم عشق چیست؟بارید.
به باد گفتم عشق چیست؟وزید.
به پروانه گفتم عشق چیست؟نالید.
به گل گفتم عشق چیست؟پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!



جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:7 ::  نويسنده : ice_kiss

بنمای رخ كه باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب كه قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ ، دمی زابر
كان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو  
آن گفتنت كه بیش مرنجانم  آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه بخانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیلست بی وفا
من ماهیم نهنگم عمّانم آرزوست
یعقوب وار وا اسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پر شكایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست
گویا ترم ز بلبل اما ز رشك عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
كز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند  یافت می نشود جسته ایم ما 
گفت آنكه یافت می نشود آنم آرزوست 
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خُرد
کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
پنهان ز دیدها و همه دیدها ازوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
یك دست جام باده و یك دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همی شمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز رو ، ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

مولانا



جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:7 ::  نويسنده : ice_kiss

ندارد پای عشق او دل بی دست و بی پایم
که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم

 

میان خونم و ترسم که گر آید خیال او
به خون دل خیالش را ز بی خویشی بیالایم

 

خیالات همه عالم اگر چه آشنا داند
به خون غرقه شود والله اگر این راه بگشایم

 

منم افتاده در سیلی اگر مجنون آن لیلی
ز من گر یک نشان خواهد نشانیهاش بنمایم

 

همه گردد دل پاره همه شب همچو استاره
شده خواب من آواره ز سحر یار خودرایم

 

ز شبهای من گریان بپرس از لشکر پریان
که در ظلمت ز آمدشد پری را پای می سایم

 

اگر یک دم بیاسایم روان من نیاساید
من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم

 

رها کن تا چو خورشیدی قبایی پوشم از آتش
در آن آتش چو خورشیدی جهانی را بیارایم

 

که آن خورشید بر گردون ز عشق او همی سوزد
و هر دم شکر می گوید که سوزش را همی شایم

 

رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم
که تا چون مه نکاهم من چو مه زان پس نیفزایم

 

مولانا



درباره وبلاگ


دوست گلم به وبلاگ خودت خوش اومدی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق و آدرس 3-kalametaeshgh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 1812
تعداد نظرات : 208
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->