مرا دیدی ....از پشت پنجره اتاق تاریکم ؟
برف می باریدو من ......
این بار با تارتار دل شکسته ، تار مینواختم !
سرد بود و تاریک ، دلم از تار نازک تر
منتظر بودم تا بیایی ...
شمع ها نظر آمدنت بود.... نه برای روشنایی
زیباترین ترانه ها را
با سیلابی ترین اشکها خواندم
و تو دیدی که چگونه
ساختم وسوختم ... ؟
سوختم از آنچه که فهمیدم!
سوختم از آنچه که باور نداشتم!
رفتی.....
ماندم......
و برای هیچ گریستم.
ماندم......
سوختم....
به آ مدنت چشم دوختم.
دل من در آن شب سرد
در میان فصل مرگ
همراه با تار دلم
پرپر شد برای تو ......... ...
و تو .....
از پشت پنجره اتاق دیدی
که من دست به تارم بردم و برایت .....
نواختم.... نواختم....... نواختم....
و تو... عريان شدی و رقصيدی .....
عجب سازو نوائي... عجب شبي!
راستی که ......
همان سيب سرخ
لبه پنجره....
کار خودش را کرد
نظرات شما عزیزان: