درد عشق ، آه اگر آینه از شرم کند
تاچها بردل بیچاره بیمار رسد
باد پرخون ، جگر شرم که عمری نگذاشت
که مرا عشق جگر خوار به اقرار رسد
دیگر،این معجزه میخواهد بسیارکم است
درد پنهان به مداوان پرستار رسد
سهم ما،عشق به دل خون شده ای بود که سهم
چون که بی قاعده باشد کم و بسیار رسد
داد و فریادم ازین تودۀ دوار گذشت
تا به گوش فلک و ثابت و سیار رسد
بشنوید ای در و دیوار، که جانان نه شنید
آنچه امروز به گوش در و دیوار رسد
شاید«امید»نهان باشد از انظار جهان
این ورق سوخته روزی که به انظار رسد.
نظرات شما عزیزان: